دیروز با دوستم رفتیم تو اتاق سایت.یهویی یکی از بچه ها چشمش خورد به سقف و جغدی که اون بالا کنار مودم خواب بود رو دید. اولش فکر کردم دارن شوخی میکنن بعد رفتم دیدم واقعیه.
تا حالا از نزدیک جغد ندیده بودم
یه سریا رفتن به آقای تاسیساتی و آقای فلانی گفتن تا بیان بگیرن اون بیچاره رو
بچه جغد بیچاره به هیچکس کاری نداشت. تنها و ساکت اون بالا چشاشو بسته بود و خواب بود:(((
دوتا آقا اومدن و نردبون گذاشتن و رفتن بالا تا بگیرنش ولی اون بیدار شد و پرواز کرد . حالا همه ی بچه ها شروع کردن به جیغ کشیدن و زیر میز رفتن.منم مثل اونا وقتی پرواز میکرد پناه میگرفتم زیر میز و وقتی یه جا می نشست بلند میشدم تا ببینمش. یه طور جیغو سر و صدا شده بود که انگاری دشمن حمله کرده بود و بمب بارون شده بود. یه سریا هم اون وسطا میگفتن اقای فلانی این گوشت خواره یا گیاه خوار :/
اون اقاعه هم هی از اینور به اونور دنبالش میکرد و بچه جغد بیچاره هم از ترس از این طرف به اون طرف می رفت تا خسته شد و نشست و اقای فلانی هم یهووویی گرفتتش
وقتی رفتیم پیشش و نگاش کردیم انقده ناز بود. چشاش رنگی بود . نوکاش خیلی کوچولو بود. خیلی ناز بود خیلی.چشاشو کاملا باز کرده بود و فقط داشت نگاه میکرد .خیلی ترسیده بود:((
بعدم اقای فلانی اونو برد نمیدونم چیکارش کرد ولی دلم خیلی براش تنگ شد:(
تا بعدازظهرم داشتم به بچه ها میگفتم باید میبردمش خونه. اونوقت باهم دوست میشدیم و شبا باهم دیگه تا صبح بیدار بودیم و روزا هم میخوابیدیم. (البته این بماند که از ترس پرواز کردنش هی میرفتم زیر میز پناه میگرفتم)
بچه جغد بیچاره :(
+ عکسای بچه جغد عزیز توی ادامه مطلبه :)