دنیای من

آخرین مطالب

  • ۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۰۴ :( :)
  • ۲۷ آبان ۹۵ ، ۰۰:۱۰ لعنت

نویسندگان

۷ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

فردا اولین روز کارورزیمونه:)

خداکنه خیلی خیلی خوب بگذره


---
۱۲ آبان ۹۴ ، ۱۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
امروز تا از دانشگاه برگردم غروب شده بود
تو راه برگشت خونمون یه جای خوبی رفتم  .اولین بارم بود رفتم اونجا
فقط میدونم وقتی از اونجا اومدم بیرون خیلی حس خوبی داشتم و دلم خواست تا همیشه کلاسم  طوری تموم شه تا وقتی میرسم نزدیک خونمون همیشه برم اونجا و بعد برگردم ....
خدایا شکرت که حواست بهم هست خدایا شکرت بخاطر امروز
---
۱۱ آبان ۹۴ ، ۰۰:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

پنج شنبه رفتم چینه با چوب خط خریدم ....حس خوبی بود .....

دوتا از لوازم التحریری ها هم برا مصاحبه رفتم رفتارشون خوب بود یعنی کلی حرف زدن و برام توضیح دادن برای تحقیقم ،که بازم حس خوبی بود

دلم میخواست از اولین چیزهایی که برا کار با بچه ها خریدم عکس بندازم ولی حیف چیزی فعلا در دسترس ندارم تا عکس بگیرم که این میشه حس بد یعنی الان واقعا حس ادم های قرن های اولیه بهم دست داد که الان چندماهه گوشی ساده دستمه که حتی دوربین هم نداره|:

---
۱۰ آبان ۹۴ ، ۰۲:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
کارام همه بهم ریخته
نه خوابم تنظیمه نه برنامه هام
تا میرم یکم کارای دانشگاه رو برسم وسطاش فکرم بهم میریزه و...
هفته پیش که بخاطر یه سری مسائل کلاسامون تشکیل نشد برا همین قرار شد تا بشینم کارای استادا رو برسم ولی نشد بازم افتاد روزای اخر.یعنی کل دیروز رو داشتم کارامو اماده میکردم که ساعت 11 شب خودکارم دیگه تموم شد مجبور شدم ول کنم برم کارای دیگمو برسم.
الانم داشتم کارای فردامو میرسیدم که الان یه ساعتو نیمه ولش کردم و نصفه موند ،باید الان برگردم یکم بخونم ولی امیدوارم صبح بتونم پاشم
کلا خواب تو زندگیم خیلی وقته جاش مبهمه.شبا از شدت خستگی بازم  نمیتونم بخوابم و  تا خوابم بگیره خیلی دیر میشه  و صبحا هم باید خیلی زود پاشم .با اینکه میدونم روم تاثیرای بدی گذاشته ولی بازم نتونستم کاری کنم. روزایی که خیلی خسته میشم و اخرشب هم دیگه خواب داره گیجم میکنه ولی نمیتونم بخوابم و تمام جسمم هم همزمان درد میگیره خیلی اذیت میشم...
امروز به دوستم گفتم باید یه فکر اساسی راجب خودم بکنم
این باید رو ایندفعه باید عملی کنم و انجامش میدم


---
۱۰ آبان ۹۴ ، ۰۲:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
نمیدونم کسی تا حالا این فکرای منو داشته یا نه...نمیدونم تا حالا کسی این حس های منو تجربه کرده یا نه..
نمیدونم ..نمیدونم با کلی نمیدونم های دیگه...
دلم نمیخواد بزرگ باشم دلم نمیخواد دیگه فکر کنن که بزرگ شدم ...
دلم نمیخواد دیگه این حرفو بشنوم که تو الان دانشجویی خودت به جایی رسیدی که میتونی درستو غلطو تشخیص بدی و ....
چرا کسی نمیفهمه نباید انقد زود بزرگ میشدم چرا کسی نمیفهمه که سن الانم دیگه از خیلی چیزا لبریز شده و خیلی زودتر از موعدش گنجایشش پر شده ....
دلم اینهمه اعتماد نمیخواد...دیگه خسته میشم بعضی وقتا ...
منم هنوز بچم چرا درک نمیکنن منم ادمم ...
منم دلم میخواد یه وقتایی برا یه سری کارا یه بزرگتر همرام بیاد .دیگه خسته شدم از بس برا همه ی کارا خودم باید برم دنبالش.
بعضی وقتا برا یه کارایی فکر میکنی یه بزرگتر همرات باشه خیلی بهتره اون وقتا دوستتم نمیتونه حسی که با یه بزرگتر میری رو پر کنه ...
دلم میخواد وقتی دیر میکنم وقتی هوا تاریک میشه و کلی وقتای دیگه بهم زنگ بزنن بگن هوا تاریک شده مراقب خودت باش بگن محیط خطرناکه بگن و بگن و...از اینهمه اطمینان به بزرگیم بدم میاد بعضی وقتا....
.
.
.
خدایا شکرت خیلی شکرت

(یه پستایی تو وبم بعد یه مدت که ممکنه خیلی هم مدتش کوتاه باشه ،حذف میشه ،چون نمیخوام بعضی چیزا برام هربار یاداوری بشه)

---
۰۷ آبان ۹۴ ، ۲۱:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

- دیگه ازفردا خیلی از چیزا میشه مثل قبل

- فدای دل خانم زینب بشم با اینهمه مصیبت

- این روزا دیگه احساس بی کسی نمیکردم ،این روزا دیگه از اینکه یه دختر غروب تو هوای تاریک و نصف شب تنهایی بیرون بره احساس ترس نمیکردم ،این روزا دیگه وقتی تنها شبا میرفتم هیئت دلم اروم بود .این روزا دیگه وقتی به قصد رفتن به امامزاده و هیئت سوار یه ماشین غریبه هم میشدم احساس ترس نمیکردم.این روزا دیگه دلیل گریه هام مشخص بود .این روزا دیگه از گریه هام خسته نمیشدم. این روزا دیگه احساس تنهایی نمیکردم .این روزا همه جا حسینی بود و در همه جا برات باز بود .این روزا دیگه جایی بود که بتونی راحت گریه کنی و بزور جلو گریه هاتو نگیری.این روزا...این روزا...این روزا....از فردا دیگه خیلی چیزا فراموش میشه، دیگه میشه مثل قبل .خدایا دوس ندارم دوباره خیلی چیزا مثل قبل بشه ....
منی که یه بنده ساده ی بیچاره ی گنه کارم وقتی از از تموم شدن این ایام و عزاداریا دلم داره داغون میشه اونوقت خانم زینب چی کشیده وقتی عزیزترن ادم های توی دنیا رو از دست داده اونم با دردناک ترین وضعیت .
خانم زینب چی کشیده وقتی باید با اون دل خونش  جلو خودشو نگه داره تا بقیه رو اروم کنه تا بچه ها رو دلداری بده تا پناه بقیه باشه...
- خدایا امام حسین به چی دل خوش کنه .خانم زینب به چه امیدی این مصیبتو تحمل کنه ...به امید چی؟ به امید جوونایی مثل ما؟ به امید عزادارن الانش؟؟ به امید پسر با دخترایی که تو این روزا با مدل های مختلف دور میدون با خیابونا جمع میشدن تا فقط ...؟ ...
خدایا امام زمان که داره الان هممونو میبینه کدوم مصبیتو تحمل کنه؟ مصبیت عاشورا با دل حضرت زینب و... رو یا مصیبت روزگار الان ما ادم ها رو ؟؟-( از اخرای امشب (شب شام غریبان) توی خیابونای شهر بجز زباله و ظرفای یه بار مصرف چیزی دیده نمیشد نمیدونم واقعا میشه گفت که خدا به ما ادم ها شعور و عقل داده!؟
دلم دوباره داره میگیره .دوباره از فردا ...
خدایا کاش هیچکی یادش نره چطور باید زندگی کنه خدایا کاش بین ما ادم ها اینهمه بی شعوری زیاد نشه کاش همیشه درکامون هر دفعه بجای کم شدن بالا و بالاتر بره .کاش از فردا که چشامون باز میکنم خیلی از چیزای ما ادما تغییر کنه .کاش......................

---
۰۶ آبان ۹۴ ، ۰۰:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
اولین پستم مربوط میشه به اخرای شب شام غریبان

اون شب خواستم تو بلاگفا ثبت کنم که طبق معمول دوباره بهم ریخت

با اینجا اصلا اشنایی ندارم .امیدوارم خوشم بیاد از فضاش.

---
۰۶ آبان ۹۴ ، ۰۰:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر