دنیای من

آخرین مطالب

  • ۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۰۴ :( :)
  • ۲۷ آبان ۹۵ ، ۰۰:۱۰ لعنت

نویسندگان

۱۰ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

برخلاف همه بچه ها، من دوست دارم شنبه زودتر از راه برسه
دوست دارم ترم تابستونه شروع شه
میخوام وسیله ببرم و نصف هفتمو خوابگاه بمونم 



+شاید فکر میکنم خوابگاه موندن باعث میشه نسبت به یه سری مسائل بیخیال بشم 

+ بعدانوشت:خوابگاه نگرفتم...

---
۲۲ تیر ۹۵ ، ۱۳:۰۹ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

دارم فکر میکنم که حتما باید یه روز برم طلوع خورشید رو کامل، لب دریا ببینم.

الان نمیتونم برم ولی بعدا که امکانش پیدا شد حتما تو اولین فرصت میرم.


---
۱۶ تیر ۹۵ ، ۰۴:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
عاشق خود دیوونمم
اینکه خودم دلم میگیره
 خودم زانوی غم بغل میگیرم و بغض گلومو میگیره
خودم دوباره اشکام شروع میکنه به ریختن
و چندساعت همینطوری توی همین حال میمونم
اما بعد میبینم بی فایدهه و  باید خوب شم باید دوباره پاشم
اونوقت خودم دست خودمو میگیرم و بلند میشم
میرم بیرون به صورتم آب میزنم
بعد میرم رو پله ها میشینم
دوباره هندزفری رو میزارم تو گوشم و اهنگای قبلیو عوض میکنم
بعد صدای اهنگ جدید رو زیاد میکنم
به آسمون نگاه میکنم و به خودم میگم وقتی خدا رو داری چته
بعدم رو صورتم یه لبخند میشینه
صدای اهنگو بلندتر میکنم و همچنان به آسمون نگاه میکنم
به همین راحتی...


+مثلا عیده دیگه باید خوب باشیم
+اینکه یهو بارون هم بگیره دیگه فقط لطف زیاااد خداست

---
۱۶ تیر ۹۵ ، ۰۲:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

امروز رفتم سراغ عکس های قدیمی

فقط 4 تا عکس چهارتایی داشتیم که از بین اونا هم فقط دوتاش واضح بود...

اولین عکس چهارتاییمون برای تولد دخترخالمه که اون موقع من فقط چندماهم

 بود(شایدم چندروز) که دارم گریه میکنم و تو بغل بابامم

سه تای دیگه هم برای اولین و آخرین مسافرت چهارنفریمونه

چقد کم...



توی آلبوم عکسای عروسیتون چقد عکسای خوبی دارین

نگاه کردناتونم توی عکسا پر از شور شوق و عشقه ...

برق نگاهاتون تو عکسا کاملا مشخصه...

اما حالا چی شده...


---
۱۴ تیر ۹۵ ، ۱۷:۱۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
من هنوز نمیدونم کدوم وسیله توی کیفم باعث بلند شدن این صدای  گیت های فروشگاه ها میشه:/
امروز آبرو نذاشت برام
وقتی میخواستیم وارد شیم تا من رد میشدم صدای آلارمش درمیومد
میخواستیم بیرون هم بیایم بازم صداش بلند میشد.
این اولین بار نبود. دفعه های قبلم که میرفتم خرید این اتفاق چندباری افتاد 
ولی من فکر میکردم حتما دستگاهشون مشکل داره و ربطی به من نداره:|||
امروز فهمیدم نه انگاری با من مشکل داره. یه جا هم وقتی اومدم بیرون صداش بلند شد
 و فروشنده و من هردو همزمان یه جا ایستادیم و با نگاه اندر تعجب چشم تو چشم شدیم://
یه جا دیگه هم فروشنده برگشت سمتمون. فکر کرد لیبل روی لباسایی که دوستم خرید رو نکنده
که دوستم برگشت بهش گفت این صداش بخاطر دوستمه 
هیچی منم جلو چشمش یه بار رفتم داخل تا خانمه متوجه شه به من حساسه://
بعدشم برگشت بهم گفت حتما تو کیفت یه وسیله ای هست که بهش حساسه
 و از این به بعد برش دار چون بقیه یه فکرای دیگه میکنن:|||

دارم فکر میکنم نکنه تو بدنم یه چیز خاصی هست که خودم خبر ندارم://

---
۱۳ تیر ۹۵ ، ۲۳:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

توی انفرادی هر فکر مزخرفی به کله ات می زند،

 هر کس که ساختن زندان انفرادی به کله‌اش زده، آدم جالبی بوده و خوب می دانسته با آدم‌ها چطور بازی کند.

یعنی درست‌تر آن است که بگویم می‌دانسته آدم بهترین دشمن خودش است. 

لازم نیست او را کتک بزنند یا زیر شکنجه لت‌وپارش کنند.

 بهترین راه اینست که خودش را با خودش تنها بگذارند تا خودش دخل خودش را در بیاورد...


+احمد غلامی(جیرجیرک)

---
۱۳ تیر ۹۵ ، ۰۴:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

هیچی مهم تر از سلامتی نیست
تا حالا بهش زیاد اهمیت نمیدادم 
اما امروز وسط دردام و به خودم پیچیدنام فقط از خدا میخواستم خوب شم 



قرار بود غروب بریم برای تولد کیک بخریم که باعث شدم همه چی خراب شد
تا سرمم تموم شه و برگردیم دیگه دیر شده بود و چیزی نخریدن



بعدانوشت:جای سرمی که به دستم وصل کردن هرروز داره با وسعت بیشتری کبود و کبودتر میشه. نمیدونم عادیه یا نه...


---
۱۱ تیر ۹۵ ، ۲۳:۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

بین خوب بودن حالم و گند زدن دیگران توش رابطه مستقیم وجود داره


---
۰۶ تیر ۹۵ ، ۰۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
---
۰۳ تیر ۹۵ ، ۲۰:۰۸
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
---
۰۳ تیر ۹۵ ، ۲۰:۰۰