خدایا عاشقتم خیلی خیلی
خدایا دارم تموم سعیمو میکنم امروز فقط اشکای جمع شده تو چشمام نریزه
فقط دارم جلوی خودمو میگیرم
خدایا ...
فقط میخوام برسم خونه برم تو اتاق و یه گوشه بشینم و گریه کنم
حس میکنم یه مشت کلاهبردار دور هم جمع شدن مغازه زدن
نباید اینطوری بگم ولی تقصیر خودشونه
هنوز دو روزم نشد که ازش استفاده کردم اونوقت خراب شده و مجبور شدم یکی دیگه بخرم
دارم فکر میکنم من چقد خوش خیالم که دوباره همون وسیله رو از همین ادم خرید کردم و بهش اعتماد کردم اونم بدون هیچ جبران خسارت یا حتی یه معذرت خواهی بخاطر وسیله قبلی
+ولی دیگه پامو تو اون مغازه نمیذارم
رفتیم شهر کتاب تا کتابایی رو که میخواست رو ببینیم داره یا نه
تو نمایشگاه کتاب هم رفتم پرسیدم و فقط یکیشو داشت و اصلیاشو نداشت
این کتابا رو میخواستم برا کادو تولدش بهش بدم
دوتا از کتابایی که خودمم میخواستم و تو نمایشگاه کتاب هم تموم کرده بود رو از خانمه پرسیدم
یکیشو داشت اونم فقط یه دونه ازش مونده بود که قسمت من بود:))
خیلی خوش حال شدم:))
کتابایی رو که دوستم میخواد هم پیدا نمیشه.کاش بتونم یه جا پیداشون کنم وگرنه باز کادو تولدشم برام دردسر میشه
به ادمای توی کتابخونه و کتابفروشیایی مثل شهرکتاب هم خیلی حسودیم میشه.محیطای آرومش خیلی خوبه
دلم میخواد زودتر این یکی دوماه تموم شه و برم کتابایی رو که گرفتم رو بخونم. خدا کنه این همه تصور خوبی که راجب این کتابا دارم تا آخرش باهام بمونه
شاید هروقت که شروع به خوندن کردم نوشته های خوب هرکتابو تو وب بزارم شایدم نذاشتم و فقط برا خودم جداگونه یادداشت کنم
فاطمه: بیا خودمون بندازیم جلوی این ماشین
من:عه نه این رانندش خیلی عنقه. باز چیز نمیده .از این چیزا اسمش چی بود ://
فاطمه:دیه رو میگی
من:اره دیه خخ
.
.
.
+ادم باید به فکر بعدشم باشه ها :||
با وجود اینکه فکر میکنیم تنهاییم و هیچکی شبیمون نیست
بازم هستن ادمایی که بهمون شباهت داشته باشن
فقط پیداشون نمیکنیم و نمیبینیمشون
شاید چون هیچ وقت نمیتونیم از دلای همدیگه خبر داشته باشیم شاید...