دنیای من

آخرین مطالب

  • ۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۰۴ :( :)
  • ۲۷ آبان ۹۵ ، ۰۰:۱۰ لعنت

نویسندگان

۳۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

حال دلم خوش نیست

خدا آرامشتو میخوام



از ماشین پیاده شدم اومدم کنار ایستگاه تاکسی ،نمیدونم بیام پیشت یا نه

هاج واج کنار در تاکسی ایستادم

خانمه میاد تا سوار تاکسی شه، نگام میکنه

با چندثانیه مکث میگم شما سوار شین من میدون بعدی پیاده میشم

دیگه گفتم 

چاره ای ندارم جز رفتن


خدا میدونی چیه  الان دوماهو خرده ای تقرییا شده


کم کم داره بارونم میگیره


خدا فقط چندقدم مونده


دلم میخواد بیام بشینم یه گوشه گریه کنم  فقط همین

---
۱۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ایرانسلم منو گیر آورد

امروز بخاطر یه اس ام اس به یکی از بچه ها مجبور شدم گوشیمو شارژ کنم از اونجایی که بانک گرامی هم کمتر از 5 تومن نمیشه ازش برداشت کرد مجبور شدم 5 تومن ش کنم

ایرانسلم با خودش گفت بیا به این یه شارژ هدیه هم بدیم این که استفاده نمیکنه الکی بهش بدیم ...

بعدش پیام اومد که به شما 10 تومن مکالمه رایگان یه روزه تعلق گرفته

هیچی دیگه شارژه بدون استفاده داره تموم میشه

.

.

.

+ یادمم نمیاد حتی یه بار از این طرحا یا هدیه هایی که  به مناسبت های مختلف میدن استفاده کرده باشم


---
۱۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

کوچیکتر که بودم بعضی وقتا با خودم میگفتم خوش به حال اونایی که زود ازدواج میکنن دلیلم برا این حرف این بود که وقتی سنشون کمه و ازدواج میکنن دیگه از خیلی از گناهایی که تو آینده ممکنه براشون پیش بیاد دور میمونن .اون موقع فکر میکردم اونایی که زود ازدواج میکنن خیلی ادمای پاکین

.

.

.

+گفتم اون موقع فکر میکردم چون الان دارم چیزای دیگه ای میبینم.اینکه رفتارا و رابطه های ادمای متاهل با بقیه دیگه مثل ادمایی نیست که یکی تو زندگیشونه و باید بهش متعهد باشن

+ اینا برا همه ادما صدق نمیکنه 

---
۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

-

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
---
۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۱۲
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
---
۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۲۷

من: دلم برات تنگ شده بی معرفت

بعد پنج مین: منم دلم تنگ شده خیلی دلم گرفته دلم میخواد .... بودم میرفتیم بیرون

من:  یه چشم پراز اشک

.

.

.

+ وسط حال خرابم یاد دوست بی معرفتم افتادم. اینکه ازدواج میکنن بی معرفت ترم میشن راسته

+ نمیگم خودم با معرفتم ولی من با اونا اول رابطم عادی بود مثل بقیه ادمای دوروبر ولی اونا نزدیک تر شدن بهم و طوری برخورد کردن که باعث شدن منم اونا رو با بقیه دوستا یکم جدا کنم ... . الانم که اینو نوشتم فقط دو نفر تو ذهنمن

+ خیلی وقته دارم عادت میکنم از هیچ کس انتظار نداشته باشم 

+ تا همین چندوقت پیش تفاوت معنی رفیق و دوستو نمیدونستم فکر میکردم هردو یکین. کم کم توی نوشته یا حرفای یه سری از ادما متوجه شدم بین این دوتا کلمه فرقه و از همون وقتا بود که توی حرفا با نوشته هام روی این دوتا کلمه بیشتر دقت کردم تا درست بکارشون ببرم 

+ اگه فرق بین این دوتا کلمه رو نمی فهمیدم اونوقت شاید هیچ وقت کلمه رفیق از دایره لغتایی که استفاده میکنم حذف نمی شد.

---
۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
باید حدود دوساعت نیم دیگه پاشم و هنوز نخوابیدم
هوا بارونی شده
فعالیت کارورزیم برا فردا بازی تو حیاط بود و با بارونی شدن کارمو نمیتونم انجام بدم
این هفته هم اخرین مهلته انجام فعالیتاست
الان باید برم ببینم میتونم یه چی دیگه جاش بزارم 
خدایا مرررسی برا بارونت ولی اگه فردا بند بیاد و بشه بچه ها رو برد حیاط هم خیلی خوب میشه و کلی ازت ممنون میشم. ولی برا بارونتم خیلی خیلی مرررررسی

---
۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۳:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

چندروز پیش یهویی با خودم گفتم خداروشکر چندهفتهه خبری از کسی نیست و همه چی امن و امانه 

بعد که داشتم همینو با خودم میگفتم یهویی یادم اومد که من الان باز این حرفو زدم و چندروز دیگه سر و کله یکی دیگه پیدا میشه

اخه دفعه های قبلم همین شده بود، هر وقت که کسی میومد یا خبر میداد که بیاد، کلا جو خونمون بهم می ریخت و هردفعه میتونم بگم یه بحثی بین من و مامانم اینا می شد ، طوری که کلا تموم ارامشم بهم می ریخت و همینا هم باعث شد که از هرچی خواستگار یا زنگ هم بدم بیاد 

.

.

.

---
۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

غروبی برگشتم خونه وقتی خواستم برم اتاقم، بابام بهم تبریک گفت، البته خیلی آروم

کاش میشد بغلش کنم ولی کلا طوری بزرگ نشدم و رابطمون طوری نبود که بینمون ابراز احساسات از نظر کلامی باشه یا تو عمل مثل بغل کردن و بوس دادن

بعضی وقتا خیلی دلم میخواد رابطمون طوری بود که راحت میرفتم بغلشون میکردم ولی نمیشه چون از اول اینطوری نبوده و اینطوری بزرگ نشدم، دیگه سخته انجام دادنش و انگاری یه طور خجالته بینمون

غروبی وقتی تبریک گفت حس کردم همین احساسو بابامم داره .همین که بینمون انگاری یه خجالته .شاید کلمه خجالت اصلا کاربردش الان تو این جمله هام مناسب نباشه ولی فعلا کلمه دیگه ای به ذهنم نمی رسه

بعد چندمین مامانمم اومد اتاق، با دوتا شاخه گل سرخ خوشبو که از حیاط کنده بود، اومد بغلم کرد و تبریک گفت و با یه هدیه البته نقدی بود

.

.

.

از یه نوشته خالمم که همراه تبریک برام فرستاد هم خوشم اومد: عارفان علم عاشق می شوند/ بهترین مردم معلم می شوند

عشق با دانش متمم می شود / هر که عاشق شد معلم می شود

---
۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

معلم راهنمام غروب زنگ زد و گفته از درخت آلوچه افتاده، گفت خدا بهش رحم کرد سرش به جایی نخورده

فک کنم خیلی ضربه خورد بیچاره، ازم خواست فردا ساعت اول برم مدرسه( زنگای بعدیش یه معلمای دیگه میرن) 

بعدشم باید تا اخر زنگ همونجا تنها بمونم چون باید زنگ یکی مونده اخریشو فعالیت کارورزی انجام بدم

.

.

.


+ اگه یکیو داشتم سرصبح میومد برام فیلم میگرفت خوب بود 

+ ساعت اول دوستا خوابن، میدونم اگه بگم سختشونه بیان پس خواهش الکی نکنم بهتره

+ ساعت یکی مونده اخری یکی میاد برام میگیره و بعدش شیفت بعدازظهر من میرم براش میگیرم

---
۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۴۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر