دنیای من

آخرین مطالب

  • ۱۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۰۴ :( :)
  • ۲۷ آبان ۹۵ ، ۰۰:۱۰ لعنت

نویسندگان

۹۵ مطلب توسط «---» ثبت شده است

اگر غمگین هستید، گریه کنید.

اگر خشمگین هستید، فریاد بزنید و پا به زمین بکوبید.
اگر عصبانی هستید، بلرزید و تکان بخورید.
اگر خوشحال هستید، بخندید و فریاد خوشحالی سر دهید!
اگر انجام دادن کاری را که مربوط به شماست مشکل می یابید ابتدا سعی کنید احساسات خود را حداقل به طور شفاهی بیان کنید.
مطمئن شوید که بدن شما پیام های متناسب را ارسال می کند. برای مثال: وقتی که خشم خود را ابراز می کنید، لبخند نزنید و زمانی که اظهار خوشی و شادمانی می کنید، اخم نکنید.
.
.
.
.
+نوشته های بالا از کتاب اعتماد به نفس برتر از دکتر گیل لیندن فیلد بود که برای موضوع کارورزیم از کتابخونه گرفتم.
+اگه اینا رو اولین بار بخونید با خودتون میگید خب اینا که طبیعیه و هرآدم سالمی انجام میده، اما اگه هرکی یکم فکر کنه متوجه میشه خودش خیلی از وقتا برخلاف این چیزای طبیعی عمل کرده. اینکه وقتایی که غمگینیم ولی لبخند میزنیم و میگیم خوبیم یه نمونه بارزشه.

---
۱۸ فروردين ۹۵ ، ۱۹:۳۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
اخرش اینم دیدم
با دوستم بعد دانشگاه رفتیم سینما
اوندفعه که قبل گروه خونش رفته بودیم بیرون، فکر میکردیم اخرین بیرون دوران مجردیشه.
 اون روزم بهش گفتم بریم فیلمو ببینیما .ولی شب شده بود و قبول نکرد. ولی امروز دیگه فکر کنم واقعنی اخرین بیرون دوران مجردیش بود 
البته اگه باز فردا بعد کلاس نریم بیرون


وسط فیلم یهو دیدیم سر یه صحنه معمولی کلی ها دارن از ته دل میخندن به اون صحنه. منم یهو حواسم رفت به صداشون که از ته دل بود که یهو دوستم برمیگرده میگه چه از ته دلم میخندنااا . و باهم گفتیم که ادم حسودیش میشه.منم گفتم اره  .بیاا ما هم بخندیم الکی..بعد چند ثانیه شروع کردیم به خندیدن که یهو از صدای خنده های هم کلی خندمون گرفت:)). البته بی انصافی نکنم و بگم که بعدشم کلی به چیزای فیلم خندیدیم
بعد فیلم اعتراف کرد که دومین فیلمی بود که تو سینما تا اخرش نشست و دید که اونم بخاطر تهدیدای قبل اومدن من بود که گفتم باید حتمااا تا اخرش بشینیم چون سابقه داشت که همش وسط یا اخرای فیلم نیمه ول میکنن و میرفتن و منم مجبور بودم برم 
از اینکه برم سینما و فیلما رو تا اخرش نبینم و یا خیلی از قسمتای فیلمو متوجه نشم خیلی بدم میاااد


+ الکی خندیدن گاهی اوقات خوبه و دنبالش خنده های واقعی میاره البته همیشه اینطور نیست.
+ یه نوشته امروز خوندم که با حرف بالام یکم تناقض داره که تو پست جدید مینویسم.



---
۱۷ فروردين ۹۵ ، ۲۳:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
میگه تو چی میخوای پس
میگم من!من هیچی نمیخوام اصلا .فقط الان نمیخوام بهش فکر کنم
میگم تو واقعا فکر میکنی من چیزی میخوام!!؟من تا حالا اصلا حرفی زدم که بگم فلان باشه فلین باشه
بعد حالت تعجب به خودش میگیره مثلا اینکه من چیز عجیبی گفتم
میگم شماها انگاری اصلا منو نمیشناسین. میگم حاضرم قسم بخورم و با قاطعیت بگم تو این موضوع بین کل بچه های دانشگامونو جمع کنین و خیلی کم توقع ترم سر این موضوع از همشون.
بازم حالت تعجب الکیش


---
۱۵ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

تا اوضاع یکم اروم میشه سرو کله یکی دیگه پیدا میشه

نمیدونم این یکی چرا انقد گیر شده.یه سال شده ول کن دیگه تو رو خدا

اینم از فامیلای نزدیک ما بجای اینکه سمت من باشن سمت اونان

تو درو همسایه هم آبرو نمیذارن برا آدم

اگه خدا هم یه پیغام بده منو استثنا قرار بده اونوقت دوراطرافیام ول بکن نیستن


---
۱۴ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۲۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

خنده های زورکی 

خوشی های ظاهری

گریه های یواشکی

بغض های پنهانی

هیچی خوب نیست

هیچی

---
۱۲ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

کارم به جایی کشیده که با این سنم قصد کنم ایندفعه برم داروخونه

بگم چندتا قرص آرام بخشو خواب اور بهم بدن.خسته شدم دیگه 

---
۱۱ فروردين ۹۵ ، ۰۴:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۶ نظر
دوستم ظهری زنگید 
کم پیش میاد کسی بزنگه .یعنی درحد3 یا 4 درصد پیش میاد کسی بزنگه . کلا تو پیام اگه چیزی باشه میگن 
اول که احوالپرسیو تبریک عیدو البته برا بار چندم.بعد متوجه شدم دو کلمه نگفته داره گریه میکنه و میگه خیلی استرس دارم.فهمیدم دوباره قضیه دلگرمی و دلداریه
تنها بود خونه.چندروزه از استرس هیچی نخورده اونم بخاطر ترسو استرس قبل ازدواج که تقریبا عادیه
به خواستگارش اوکی داده بود مشکلی هم نداشت. امروزم که شنبس قراره برن ازمایشو بعدم اگه همه چی درست بود بله برون:)
یکم باهاش حرف زدم مثل همیشه .ته دلشو گرم کردم یخرده . متوجه شدم بیاد بیرون بهتره یعنی خودشم دلش میخواست برا همین گفتم اصلا بعدازظهر بریم بیرون هم حالت عوض شه هم یه چی بخوری
طبق معمولم بعد یکم حرفو پارک، رفتیم یه چی بخوریم به اصرار من.بازم پولمون حروم شد:/ نتونستیم بخوریم اصلا، بعدشم طبق معمول دیونه بازی دراورد و برا اینکه از چیزایی که سفارش دادیم و نتونستیم بخوریم استفاده نکنن دستمال انداخت توشون و بهم زد . یه بارم که تو یه کافه اخرش دستمال کاغذیو خرد خرد کرد ریخت تو غذا ، بعدم سس سفیدو قرمزو ریختیم توش و بهم زدیم اخرشم با ته نوشابه تزیینش کردیم و تو اوج خنده و دیوونگی تند تند پاشدیم رفتیم حساب کردیمو و فرار...
بهش گفتم تو هم ازدواج کنی دیگه میری کلا و معرفتت کم میشه، گفت نه من اینطوری نیستم اصلا و از این حرفا.ولی باور نکردم حرفشو
.
.
.
برگشتنی شب شده بود گفت از پارک دور بزنیم بیایم منم کلا اوکی گفتم باشه:/
وسط پارک گفت بیا اینور بریم میانبره .منم دو مین بعد فهمیدم میانبره زده تا راه خودش نزدیک شه چون دقیقا اون مسیره میخورد به دم درشون و من باید کلی راه میرفتم تا میرسیدم سرجاده اصلی و دوباره 2 تا ایستگاه تاکسی، کل مسیرو سرشو بردم.خیلی نامرده
رسیدیم سرکوچشون میگم خیلی بی معرفتو نامردی من الان بلد نیستم حداقل تا سر جاده اصلی همرام بیا.میگه مامانم اینا اومدن خونه و راهی نیست که برو سمت چپ بعد راستو از این حرفا، منم راهو اشتباهی رفتم کلا گم شدم از چندنفرم پرسیدم  و بعد کلی کوچه پس کوچه و ترسو و راه رفتن، سر از یه میدون دیگه دراوردم و مجبور شدم کلا از یه جا دیگه تاکسی بگیرم
اصلا نباید در حق این رفیقا معرفت خرج کرد اینطوری جوابشو میدن:///
.
.
.
 با تموم این چیزا ولی اینکه یکی بخاطر دلگرمیایی که میدی ته دلش اروم بگیره.اینکه بتونی با حرف زدن حال یکیو خوب کنی و بعدشم بیان از بودنت تشکر کنن حس خوبیه
سال قبل چندباری شنیدم اینا حرفا رو.امسالم همینطور
امشب یهویی داشتم فکر میکردم که دوس داشتم یه رفیق عین خودم داشتم که اگه یه موقع ناراحت بودم براش بزنگم یا بتونم بهش پیام بدم و حرف بزنم یا اینکه اون تموم سعیشو کنه حالمو خوب کنه یا چیزای دیگه ؟ولی نتونستم جواب مشخصی پیدا کنم شاید خوب خوب فکر نکردم شایدم احساس میکنم تنهایی سر خیلی چیزا تنها راه حلمه و عادت کردم به همچین دوستایی نداشتن


---
۰۷ فروردين ۹۵ ، ۰۳:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر
- میشه یه لحظه اینجا بشینین؟
من: چرا؟ چی شده؟
- شما بشینین میگم
من: :)) باشه نشستم 
- میشه چشاتونو ببندین؟
من: خب چرا؟
- شما ببندین
من: باشه بستم :)
.
.
.
و یهووو یه بوووس محکم رو صورتمممم
وقتی چشامو باز کردم یه لبخند خوشگل رو صورتش بود و ازم فاصله گرفته بود از خجالت
.
.
.
کاش منم محکم تر بغلش میکردم و محکم تر بوسش میکردم.کاش میتونستم کل بچه های کلاسو بغل کنم 
(12/12)

---
۱۹ اسفند ۹۴ ، ۰۳:۴۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳ نظر

-

دارم میسوزم
حال داغونم به اینجا ختم میشه.به اینجا و یه نوشتن برا حال دلم
بازم گریه بازم بغض بازم.... 
ای خدااا....
 زیونم بند اومده نمیتونم چیزی بگم 

---
۱۱ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۵۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

الان دلم میخواد میرفتم بیرون

قدم میزدم تو خیابون

کنار اتوبان

صدای اهنگ هم تا اخر

بعدم برم بالای این پلای روگذر

بشینم لبش

پاهامو اویزن کنم به سمت پایین

از اون ارتفاع به شهرو ادماش و ماشینا نگاه کنم

شایدم جیغ بزنم

:////

.

.

.

.

محض احتیاط: دیووونه هم خودتونین

---
۰۵ اسفند ۹۴ ، ۰۲:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر