چقد زیاده حرفایی که گفته نشده و روی دلم جمع شده
چقد زیاده وقتایی که کلی حرف داشتم و فقط سکوت کردم
چقد زیاده وقتایی که فقط اشک ریختم و نتونستم با کسی دردو دل کنم
چقد زیاده وقتایی که همدرد خیلیا بودم ولی موقع هایی که حال خودم خوب نبود کسیو نداشتم چیزی بگم
چقد زیاده وقتایی که باهاشون حرف زدم حرف زدم و حرف زدم و آرومشون کردم ولی خودم کسیو نداشتم
.
.
.
چندبار وسط حرف زدنای معمولی کم اوردم و اشکم پیششون ریخت و نتونستم جلو خودمو بگیرم و یکمم حرف زدم ولی بعدش سریع پشیمون شدم
پشیمون شدم که چرا نتونستم جلو خودمو بگیرم .پشیمون شدم که چرا حرف زدم پیششون. پشیمون شدم که چرا گذاشتم بفهمن حالمو...
از احساس ترحم از احساس نصحیت از احساس دلسوزی تو این موقع ها بدم میاد
.
.
.
کاش بلد بودم حداقل مینوشتم .حداقل مینوشتم حرفایی که نمیشد و نمیشه به کسی گفت